این مسئله را مىدانید که شیطان از ابتداى به وجود آمدن انسان، همراه با اعوان و انصارش، براى گمراهى و جدایى انسان از حقایق، بر سر راه انسان نشست و در زمینه دشمنى با انسان از هیچ برنامهاى فروگذار نکرده و قصد محبت به انسان و آشتى با او را تا روز قیامت ندارد.
انسان اگر در تمام جوانب حیات، در پناه خدا نباشد و در پناه حضرت او نرود، از خطر مصون نمانده و از شرّ ذىشر در امان نخواهد بود.
به همین خاطر، حضرت حق و تمام انبیا و امامان و اولیا، به انسان سفارش اکید دارند که در تمام شؤون حیات، خویش را در پناه حضرت او قرار دهد که این دشمنو اعوان و انصارش را به پناهگاه الهى راهى نیست و پناهگاه خداوند و قرقگاه حضرت او عبارت است از ایمان، تقوا، حیا، عفت، معرفت، عبادت، ریاضت، مجاهده و...
چون با زبان گفتى: «اعوذ باللّه» عملًا هم این معنا را به ظهور برسان که بدون شک در پناه او خواهى رفت و از ضربههاى مهلک شیاطین درونى و برونى در امان خواهى بود.
از ابن عباس مرویست اجلال قرآن «اعوذ باللّه من الشیطان الرجیم» ومفتاح آن «بسم اللّه الرّحمن الرّحیم» است.
استعاذه در کلام بزرگان
عارفان گفتهاند:
این حقیقت یعنى استعاذه- البته حقیقت عملى آن- وسیله مقربان و نزدیکان و ملجأ و ملاذ هاربان و فرار کنندگان و سرور و انبساط محبان و دوستان و امتثال اوامر رب العالمین و خداى جهانیان است و این همه جز عملًا میسر نیست و نظر بزرگان از فقها و اولیا و عرفا در مسئله استعاذه جز این نیست.
شهید ثانى در کتاب «اسرار الصلاة» و مرحوم ملا محسن فیض کاشانى در رساله «ترجمة الصلاة» مىفرمایند:
استعاذه فى الحقیقه پاکیزه کردن زبان و رفتن خانه دل است از غبار اغیار و صفا دادن آن از براى درآمدن یار.
به قول عارف نیشابورى:
دلى کز عشق تو جان برفشاند |
زکفر زلف ایمان برفشاند |
|
دلى باید که گر صد جان دهندش |
صد و یک جان به جانان برفشاند |
|
نیارد کار خود یک ذره پیدا |
ولى صد جان پنهان برفشاند |
|
اگر یک ذره درد عشق یابد |
هزاران ساله درمان برفشاند |
|
و مثل کسى که استعاذه مىکند، ولى خاطرش متعلق است به غیر حق و در دلش فکرهاى نفسانى و وساوس شیطانى است، مثل کسى است که بر در قلعه محکمى ایستاده و حیوانى هیولا و درنده متوجه اوست که به او حمله کند و او به زبان گوید پناه مىبرم از شر این حیوان به این قلعه محکم اما بر جاى خود ایستاده و به درون قلعه نمىرود تا از شر آن دشمن در امان بماند، اینگونه استعاذه که لقلقه زبان است، دردى دوا نکرده و از هیچ شرى انسان را در امان نمىبرد.
حقیقت استعاذه
اول: امتثال فرمان حق است، آن مقدار مبالغه که در مطاوى کلمات نورانى قرآن به جهت تسبیح واقع شده، در باب استعاذه به همان ترتیب دستور صادر گشته، مثلًا کلمات تسبیح را به چهار نوع ذکر مىکند:
مصدر: چون «سُبْحانَ رَبِّکَ».
ماضى: چون «سَبَّحَ لِلّهِ».
مضارع: چون «یُسَبِّحُ لِلّهِ».
امر: چون «سَبِّحِ اسْمَ رَبِّکَ».
هم چنان کلمات منطوى بر استعاذه با وجوه اربعه مذکور است.
مصدر: چون «مَعاذَ اللّه».
ماضى: چون «عُذْتُ بِرَبِّى».
مضارع: چون «أَعُوذُ بِاللّه».
امر: چون «اسْتَعِذْ بِاللّه».
دوم: استعاذه سبب معرفت به دو حقیقت است، پى بردن به عجز نفس و آگاهى به عزت و قدرت کامله ربانى.
سوم: استعاذه انتساب و تشابه است به دوستان، جهت آنکه محبان حق جل و علا از انبیاى عظام چون نوح و یوسف و موسى و حضرت مصطفى و هم چنین بندگان مقرب خداوند مانند زن عمران و حضرت مریم استعاذه نمودند و با ظهور این حقیقت در تمام شؤون زندگى از خطر شیاطین انسى و جنى در امان ماندند و در نتیجه حضرت نوح به سلامت و حضرت موسى به کرامت و حضرت یوسف به عصمت و زن عمران به اجابت و حضرت مریم به بشارت و حضرت ابراهیم به دوستى و خلت و حضرت مصطفى به شفاعت نایل گردیدند.
چهارم: استعاذه دعایى است به اجابت مقرون چنانکه مادر مریم گفت:
[وَ إِنِّی أُعِیذُها بِکَ] «1».
و او و فرزندانش را از خطرات مهلک و وسوسههاى بنیان برانداز شیطان رانده شده به پناه تو مىآورم.
و این به قبول مقرون افتاد.
[فَتَقَبَّلَها رَبُّها بِقَبُولٍ حَسَنٍ] «2».
پس پرودگارش او را به صورت نیکویى پذیرفت.
پنجم: استعاذه سبب ایمن شدن از آفتهاست، چنانکه اگر مخلوقى، مخلوقى را ملجأ و ملاذ سازد و اگر کسى به اهل قدرت و جاه پناه برد، آن کس از روى حمیّت او را به حمایت گیرد، خداوند کریم به طریق اولى، اگر بندهاى از روى عجز
و اخلاص به او پناه برد، پناهش مىدهد و از شرّ شیطان مصونش مىفرماید.
در این مسئله بسیار مهم به یک نکته باید توجه داشت و آن اینکه، همان طور که براى تشرف به حضور بزرگان تشریفات خاصى، از قبیل لباس مخصوص و تحصیل اجازه و تعیین وقت و غیره لازم است، براى حضور در پیشگاه ربالارباب و ملک الملوک نیز علاوه بر طهارت لباس و تن، طهارت روح و نفس و دل مىباید، از این جهت است که هنگام قرائت قرآن، به خصوص خواندن سوره حمد در نماز، امر آمده که:
[فَاسْتَعِذْ بِاللَّهِ مِنَ الشَّیْطانِ الرَّجِیمِ] «3».
از شیطان رانده شده به خدا پناه ببر.
یعنى دل و جان و عمل خود، با آراستن به حقایق الهى پاک کن که از گرو شیطان بیرون آمده و از قیود او خلاص گردى و به مقام با عظمت آشنایى رسى که چون آشنا شدى، به دربار او راه یابى، بدون اینکه سگهاى اطراف درگاه به تو حمله آرند که سگهاى اطراف پیشگاه سلطان را با آشنایان کارى نیست و جرأت حمله بر دوستان و محبان را ندارند. مگر در قرآن نخواندهاى که حضرت رب العزه به این سگ هار رانده شده فرمود:
[إِنَّ عِبادِی لَیْسَ لَکَ عَلَیْهِمْ سُلْطانٌ إِلَّا مَنِ اتَّبَعَکَ مِنَ الْغاوِینَ] «4».
قطعاً تو را بر بندگانم تسلّطى نیست، مگر بر گمراهانى که از تو پیروى مىکنند.
اما دیگران را که به انواع معاصى آلودهاند و با اعمال زشت و صفات ناپسندیده موصوفند، جرأت پیش رفتن به پیشگاه او نباشد، مگر اینکه از روى اخلاص بهدرگاه خداوند بىنیاز، براى خلاصى از قیود اخلاق رذیله و افعال ذمیمه و تسویلات شیطانى و شهوات نفسانى استعاذه کنند.
شیطان، در کلام صدر المتألهین
صدر المتألهین، آن فیلسوف گرانقدر، مىگوید:
شیطان با اینکه به محضر حضرت آدم ابوالبشر سوگند یاد کرد که نسبت به او ناصح و خیراندیش است، چنانکه خداوند عزوجل در قرآن حکایت مىکند:
[وَ قاسَمَهُما إِنِّی لَکُما لَمِنَ النَّاصِحِینَ] «5».
و براى هر دو سوگند سخت و استوار یاد کرد که یقیناً من براى شما از خیر خواهانم [و قصد فریب شما را ندارم.].
ولى آنقدر سعى و کوشش کرد تا او را از بهشت بیرون کرد، پس در حق اولاد او که به عکس قسم خورده که آنها را گمراه و اغوا خواهد کرد چنانکه حق از قول او مىفرماید:
[فَبِعِزَّتِکَ لَأُغْوِیَنَّهُمْ أَجْمَعِینَ] «6».
گفت: به عزتت سوگند همه آنان را گمراه مىکنم.
چه خواهد کرد؟
استعاذه، در کلام فخر رازى
فخر رازى در تفسیر خود مىگوید:
اعوذ باللّه سیر و سلوک از خلق به خالق و از ممکن به واجب است، کلمه اعوذ اشاره به عجز و فقر و احتیاج تام است و کلمه باللّه اقرار و اعتراف به دو امر است، یکى اینکه خداوند قادر و توانا است به اعطاى کل خیرات و دفع جمیع آفات و دیگر آنکه جز خداى متعال احدى به این صفت متصف نیست، پس قاضى حاجات و معطى خیرات نیست مگر خداوند و نماز خوان هنگام مشاهده این حال، از خود و تمام ما سوى اللّه فرار مىکند و در این سرّ:
[فَفِرُّوا إِلَى اللَّهِ] «7».
پس به سوى خدا بگریزید.
را مشاهده مىنماید و این حالت که با گفتن اعوذ حاصل مىشود، غرق در نور جلال حق گشته رمز:
[قُلِ اللَّهُ ثُمَّ ذَرْهُمْ] «8».
بگو: خدا، سپس آنان را رها کن.
برایش مکشوف گردد و در این موقع گوید باللّه و نیز گوید، یکى از نکات استعاذه اینکه نمازگزار با گفتن اعوذ باللّه، اذعان به عجز و ناتوانى خود و اعتراف به قدرت کامله خالق مىکند و همین امر، دلالت دارد بر اینکه براى تقرب به خدا راهى جز اظهار عجز و انکسار نیست که گفتهاند: خودبین خدابین نشود.
و نکته دیگر اینکه چون قلب انسان به واسطه تعلق به غیر خدا و هم چنین زبان او با ذکر غیر خدا آلوده مىشود و به موجب:
[لا یَمَسُّهُ إِلَّا الْمُطَهَّرُونَ] «9».
جز پاک شدگان [از هر نوع آلودگى] به [حقایق و اسرار و لطایف] آن دسترسى ندارند.
باید قبل از شروع نماز و قرائت حمد با گفتن اعوذ باللّه و متحقق شدن به حقیقت آن قلب و زبان پاک کند تا خود را براى تجلى حقیقى که عبارت از ذکر خداست-
[إِنَّ الصَّلاةَ تَنْهى عَنِ الْفَحْشاءِ وَ الْمُنْکَرِ وَ لَذِکْرُ اللَّهِ أَکْبَرُ] «10».
یقیناً نماز از کارهاى زشت، و کارهاى ناپسند باز مىدارد و همانا ذکر خدا بزرگتر است.
- آماده کند.
از امام صادق علیه السلام آمده:
أغْلِقُوا أبْوابَ الْمَعصِیَةِ بِالْإسْتِعاذَةِ وَافْتَحُوا أبْوابَ الطَّاعَةِ بِالتَّسْمِیَةِ «11».
درهاى گناه و معصیت را با استعاذه ببندید و ابواب ثواب و طاعت را با کلید بسم اللّه باز کنید.
استعاذه، در کلام کاشفى
کاشفى در تفسیرش گوید:
مستعیذ یا عامى است و یا عارف، استعاذه عوام آن است که از وسوسه شیطانپناه به حضرت بارى برند و استعاذه عارفان آنکه از حال شیطان به حق پناه جویند، یعنى صفت عجب که موجب طعن و لعن ابلیس شده و او را از اوج قرب و عزت به حضیض بعد و ذلت افکند اعاذه نمایند و التجا کنند به حضرت ذوالجلال از پندار کمال و تصور حسن حال که نتیجه انانیت است و انانیت سبب اتصاف به صفات شیطان.
حقتعالى گفت با موسى به راز |
کآخر از ابلیس رمزى جوى باز |
|
چون بدید ابلیس را موسى به راه |
گشت از ابلیس موسى رمز خواه |
|
گفت دایم یاد دار این یک سخن |
من نگو تا تو نگردى همچو من «12» |
|
استعاذه صادقان، احتراز است از مشاهده خلق و تطهیر دل از هر چه مانع باشد از استغراق در شهود حق.
و شیطان و هم دیده محجوبان بىبصیرت را که از مضیق صورت، قدمى به فضاى صحراى معنى ننهادهاند، به نقوش و الوان ظهورات مختلفه و تعینات متنوعه که به واسطه تجلیات متکثره بر لوح نمایش جلوهگرند، مشغول ساخته تا از ملاحظه نور وحدت که در نظر روشندلان ماحى نقش و لون و کثرت موهوم است، غافل ماندهاند و تا چشم این دیوان به تیر استعاذه حقیقت که قطع نظر از شهود ماسواست دوخته نگردد، جمال وحدت صرف روى نخواهد نمود.
سالک هرگاه به مقام تجلى افعال برسد و این نکته مشهود وى گردد که هیچ فعل در صور مظاهر ظاهر نشود مگر از فاعل حقیقى:
[وَ اللَّهُ خَلَقَکُمْ وَ ما تَعْمَلُونَ] «13».
در حالى که خدا شما را و آنچه را مىسازید، آفریده است.
استعاذه او در این مرتبه از افعالى باشد، که آثار تجلیات جلالى است چون عقاب و انتقام به افعالى که نتایج تجلیات جمالىاند چون عفو و اکرام.
و هرگاه به رتبه تجلیات صفاتى رسد، بر او روشن گردد که هیچ صفت کمال ثابت نیست مگر حق را و نسبت آنها به اهل عالم عاریتى است، استعاذه وى از صفات قهریه باشد چون سخط و غضب به صفات لطیفه چون رضا و رحمت و از مقتضیات اسم المضل که ابلیس و اشیاع او مظاهر آثار آنند، پناه برد به اسم الهادى که انبیا و اتباع ایشان مطارح انوار آنند.
و باز هر وقت به درجهاى ترقى کند که لمعات تجلیات ذات پرتوى افکنده نشانه:
[کُلُّ شَیْءٍ هالِکٌ إِلَّا وَجْهَهُ] «14».
هر چیزى مگر ذات او هلاک شدنى است.
حق الیقین وى شود، استعاذه هم از ذات به ذات خواهد بود:
«هم خود الست گوید و هم خود بلى کند».
و حضرت خاتم انبیا صلوات اللّه وسلامه علیه در استعاذه به این هر سه مرتبت اشاره فرمودند، در وقت تجلى انوار توحید افعال:
أعُوذُ بِعَفْوِکَ مِنْ عِقابِکَ «15».
و در زمان طلوع اشعه توحید صفات:
أعُوذُ بِرِضاکَ مِنْ سَخَطِکَ «16».
و به هنگام ظهور عظمت ذات:
أعُوذُ بِکَ مِنْکَ «17» «18».
و لمعه این نکته سوم جز در زمان سعادت، نشان آن حضرت درخشان نشد چه هر مستعیذى از اعاظم انبیا علیهم السلام استعاذه از آنجا کردند که ایشان بودند و حضرت ختمى منقبت اعوذ از آنجا گفت که نه او بود، همه مىگفتند: پناه به تو از غیر تو و آن صاحب همت دیده غیرت از غیر فرو بسته مىگفت: پناه به تو از تو.
این بود که خداوند تبارک و تعالى حضرت رسول اکرم صلى الله علیه و آله را فضایل بىکران و خصایص بىپایان عطا فرمود، از آن جمله حضرتش را رحمت عالمیان ساخت.
[وَ ما أَرْسَلْناکَ إِلَّا رَحْمَةً لِلْعالَمِینَ] «19».
و تو را جز رحمتى براى جهانیان نفرستادیم.
و طاعتش را به اطاعت خود قرین گردانید:
[مَنْ یُطِعِ الرَّسُولَ فَقَدْ أَطاعَ اللَّهَ] «20».
هر که از پیامبر اطاعت کند، در حقیقت از خدا اطاعت کرده.
و بیعت او را به بیعت خود:
[إِنَّ الَّذِینَ یُبایِعُونَکَ إِنَّما یُبایِعُونَ اللَّهَ] «21».
به یقین کسانى که با تو بیعت مىکنند، جز این نیست که با خدا بیعت مىکنند.
و عزت او را به عزت خود:
[وَ لِلَّهِ الْعِزَّةُ وَ لِرَسُولِهِ] «22».
در حالى که عزت و اقتدار براى خدا و پیامبر او.
و رضا و خشنودى او را به رضاى خود:
[وَ اللَّهُ وَ رَسُولُهُ أَحَقُّ أَنْ یُرْضُوهُ] «23».
شایستهتر آن بود که خدا و رسولش را خشنود کنند.
و اجابت او را به اجابت خود:
[یا أَیُّهَا الَّذِینَ آمَنُوا اسْتَجِیبُوا لِلَّهِ وَ لِلرَّسُولِ] «24».
اى اهل ایمان! هنگامى که خدا و پیامبرش شما را به حقایقى که به شما [حیات معنوى و] زندگى [واقعى] مىبخشد، دعوت مىکنند اجابت کنید.
و محبت او را به محبت خود:
[قُلْ إِنْ کُنْتُمْ تُحِبُّونَ اللَّهَ فَاتَّبِعُونِی یُحْبِبْکُمُ اللَّهُ] «52».
بگو: اگر خدا را دوست دارید، پس مرا پیروى کنید تا خدا هم شما را دوست بدارد.
و نیز آن حضرت را با خلق عظیم تعریف فرمود.
و این همه نتیجه استعاذه حقیقى عبد است و تحقق او به حقایق ملکوتى و آسمانى، پس با زبان تنها استعاذه کفایت نمىکند که عملًا به حضرت دوست پناه برده و خود را از حول و قوه غیر به فضاى عنایت و حول و قوه او برسانید و از حضرتش با عجز و انکسار این معنى را بخواهید.
به قول الهى آن شوریده مست و بلبل گلزار الست:
یا رب از لوح دلم غیر غم خویش ببر |
به جز اندیشه عشق از من دلریش ببر |
|
هر خیال از دل و هر فکرتم از صفحه ذهن |
جز خیال رخت اى یار وفاکیش ببر |
|
یک تجلى کن و از قلب محبان تا حشر |
به تماشاى رخت هر غم و تشویش ببر |
|
با کم و بیش دل خاکپرستان خوش باد |
یا رب از خاطر ما فکر کم و بیش ببر |
|
پی نوشت ها:
______________________________
(1)- آل عمران (3): 36.
(2)- آل عمران (3): 37.
(3)- نحل (16): 98.
(4)- حجر (15): 42.
(5)- اعراف (7): 21.
(6)- ص (38): 82.
(7)- ذاریات (51): 50.
(8)- انعام (6): 91.
(9)- واقعه (56): 79.
(10)- عنکبوت (29): 45.
(11)- الدعوات، راوندى: 52، حدیث 130؛ بحار الأنوار: 89/ 216، باب 26، حدیث 24.
(12)- منطق الطیر، عطار نیشابورى.
(13)- صافات (37): 96.
(14)- قصص (28): 88.
(15)- پناه مىبرم به بخشش تو از عقاب تو.
(16)- پناه مىبرم به خشنودى تو از غضب تو.
(17)- پناه مىبرم به تو، از خودت.
(18)- الکافى: 3/ 469، باب صلاة فاطمة علیها السلام، حدیث 7؛ بحار الأنوار: 95/ 417، باب 30.
(19)- انبیاء (21): 107.
(20)- نساء (4): 80.
(21)- فتح (48): 10.
(22)- منافقون (63): 8.
(32)- توبه (9): 62.
(24)- انفال (8): 24.
(25)- آل عمران (3): 31.